pourabedin.alireza:
دوستان عزیزی که ابراز نگرانی کردند. دمتون گرم... من خوب و خوش و خرم هستم. از شنبه سعی میکنم همه چیز عادی و طبق روال باشه. دلیل اینکه خبر ندادم این بود که نمیخواستم نگرانتون کنم. عصب دستم پاره شده بود که بخیر گذشت و الان فقط در حد یه پانسمان و چند تا بخی
pourabedin.alireza:
دیدن این حیاط از روی ایوون همیشه برام یه حس عجیبی داره. زیر سایه این درختها باید یه عالمه میز گذاشت. دور میزها هم صندلی لهستانی بچینی. دور تا دور حیاط رو شمدونی بچینی ... پاتوق یه مشت کافکا زده و هدایت شیفته بشینیم از صبح تا شب زر بزنیم و صفا کنیم... ا
pourabedin.alireza:
روزگاری از دلبران دل بردی روزگار دلبری دلبران رسیده است. #دل #دلبر #دلبری #دلربایی
pourabedin.alireza:
چیزهای خوب اگه راحت به دست میاومدند دیگه کسی بهشون نمیگفت چیزهای خوب... بهشون میگفتند چیزهای معمولی. یا نه... اصلا بهشون هیچی نمیگفتند... اصلا کسی نمیدیدشون... اصولا هر چیزی که راحت به دست بیاد از بین میره. این رو نمیگم که باید خودت دستنایافتنی بک
pourabedin.alireza:
اتفاق ویژهای در قالب عزاداری ایام محرم توی خوانسار ذر جریانه.... مراسماتی کاملا متفاوت، با حس و حالی منحصر به فرد... جای همتون خالی
pourabedin.alireza:
. هیچی... ولش کن...
pourabedin.alireza:
. توجه.... توجه... هر گونه معامله بر روی این زمین کلاهبرداری میباشد! احتمالا یه روزی یه مردی این درخت رو با هزار امید و آرزو کاشته که پسر و دختراش زیر سایهاش خاطرههای زندگیشون رو بسازن... کجایی مرد که حال و روز درخت آرزوهات رو ببینی؟! #خاطره #قانون #جو
pourabedin.alireza:
درسته که خیلی وقته استراحت نکردیم. درسته که پر از امید و دَردیم. اما بوی عود و تیم صمیمی و همفکرهای پر انرژی... جایی برای خستگی توی تن آدم نمیزاره
pourabedin.alireza:
بعضی روزها از زندگی آدم خاطره میشن روزهایی که با بعضی آدمها طی میشه بعضی آدمها، بعضی روزها رو موندگار میکنن... @farid.dehgan @dibausefizad #zconf #زیکانف
pourabedin.alireza:
دارم یاد میگیرم که بخش بزرگی از مسیر را باید تنهایی برم. اما تو اوج خستگی و تنهایی یه رفیقی اومد که اصلا انتظار همراهیش رو نداشتم یه دست اومد کنار دست تنهام و کلی جلو افتادم فروغ شاهسوند یک دنیا ممنون. آخرین امید مایی... @foroughshahsavand #رفیق #دفتر_ج
pourabedin.alireza:
با تشکر از بهداد عابدی عزیز بابت شات خوب و همهٔ شرکت کنندههای #زیکانف بابت حال خوب...
pourabedin.alireza:
کنفرانس زنجان یا همون زیکانف خودمون #zconf
pourabedin.alireza:
قشنگی ماجرا اونجاست که من نمیدونم برای خودم چیکار باید بکنم. فروغ هم نمیدونه برای خودش... اما به هم که میرسیم. دکترای مسائل راهبردی همدیگه رو داریم...!!! :))) خدا این رفاقتا رو از ما نگیره... #کسبوکار #رفاقت #دفتر_جدید #فسفر
pourabedin.alireza:
گاهی باید خندید... حتی به چیزهایی که خندهدار نیست...
pourabedin.alireza:
درد دلها غمم به وسعت کتیبهای است پس که این شهر پر از قضاوت سلیقهای است #کافه_وادی #کافه_گردی #قضاوت #سلیقه
pourabedin.alireza:
پیشی پیشی مَو مَو...
pourabedin.alireza:
سخته وقتی به نیت خداحافظی وارد جایی بشی... مخصوصا اگه اون جا، دفتر کارت باشه... دفتری که دو سال از سختترین و شیرینترین لحظات زندگیت رو توش سپری کردی من اینجا، از خرداد ۹۳ تا مرداد ۹۵ زندگی کردم. نفس کشیدم و پا به پای فسفر قد علم کردم... من اینجا عاشق شد
pourabedin.alireza:
بعد مدتها سوار مترو شدم. یادم افتاد که در این نزدیکی، عدهای منتظر قطارند و عدهای منتظر یار! برخی از اسب بخت افتاده و برخی بر او سوار. فاصلههامان زیاد شده. نه تک به تک، هزار هزار
pourabedin.alireza:
وقتی پایه داشته باشی، توی یه شب از زعفرانیه تا راهآهن رو طی میکنی... از فوتکورت پالادیوم و همهٔ برندهاش تا کافه آذری و دیزی و کشکوبادمجوناش... جا همتون خالی... #پالادیوم #زعفرانیه #راهآهن #کافه_آذری #دیزی #کشک_و_بادمجون #کشک_و_بادمجان
pourabedin.alireza:
جای رفقا خالی، به زور از برق کشیدیم خودمونا
pourabedin.alireza:
نمیزارن اینپا اونپا بشیم بعد عکس بگیرن!!! :)
pourabedin.alireza:
کار تیمی همه جوره لذتبخشه حتی اگه تیم دو نفره باشه بدون اینکه متوجه بشی یهو میبینی ۱۲ ساعت یه کله داری کار میکنی. امروز با اینکه تعطیل بود ما تو #گروه_فسفر مشغول به کار بودیم. وقت گذاشتیم و یک کار غقب مونده رو تمومش کردیم رفت. وبلاگ علی چیپسی که دامنه
pourabedin.alireza:
اینجا خیلی چیزها بود... سنگفرشهای پیادهرو، صندلیهای رو به شهر، نسیمی که میتوانست هر مویی را به رقص بیاورد. اما... اما یک چیز کم بود...! #بام #نیمکت #پارک #آسمان #نسیم
pourabedin.alireza:
همین دو ماه پیش بود، یه دوستی از راه اندازی کسبوکار حرف زد... اون موقع پر سوال بود. پر از دلهره و البته پر از انگیزه... این پنجره، پنجرهٔ دفتر کار همون دوست منه. پنجرهای که از این به بعد براش پر خاطره خواهد بود. پنجرهای که به دنیای متفاوتی باز میشه. و
pourabedin.alireza:
سالها میگذرد، حادثهها میآید... #رفیق
pourabedin.alireza:
دیدن بعضی رفقا، صرفا تجدید دیدار نیست...!!! مثل این میمونه که سرت رو برگردونی و به یه مقطع از زندگیت دوباره نگاه کنی. همهٔ شادیها، غمها، تجربههای تلخ و شیرین میاد چلوی چشمات... اون وقته که تو میمونی و یه دنیا اشک و لبخند و حسرت و تجربه... #رفیق #خاطر
pourabedin.alireza:
توی کوچهباغیهای تاکند، یهو دیدیم یه پیرمرد باصفا، داس به دست مشغول کاره... اینقدر باصفا که چند ساعت با هم نشستیم، گل گفتیم و گل شنفتیم. از تنهایی، از بچههایی که همه رفتند و خیلی وقته بهش سر نزدند. از عشق و حال جوونها تو این کوچه باغیها و از هزار تا چ
pourabedin.alireza:
قصه از اونجا شروع شد که هیچ چیزی چشمنواز نبود. اما انگار مشکل از جای دیگهای بود... چِشم بود؛ اما کسی چشمنواز این چشم نبود! کافی بود نوازشی به این چشم بدم. اونوقت دور تا دورم پر از منطرههای چشمنواز بود.... پن: جاتون خالی وسط این گندم زار، یه دل سیر
pourabedin.alireza:
آره، آره ... یعنی ما خیلی کولییییم! آ... خیلی دل خوشی داریم. خلاصه تا همو داریم غم نداریم و از این صوبتا! 😉 #رفیق #آره_آره #کول_بازی #باران #جاده_خیس
pourabedin.alireza:
در بین همهٔ همه این بالا و پایین رفتنها... خیلیها اومدند و رفتند... اما بعضیها خیلی وقت کنارم هستند! دمشون گرم... #رفیق