khajehpoor: ادامه در تاریکی ...
khajehpoor: جلسه ۵۰۰ انجمن شاعران و نویسندگان گراش دقیقا در وسط راه بودیم. آبان ۱۳۸۷ از تهران برگشتم برای این جلسه، صحنه را به دخترها سپرده بودیم و پاییزی بود. این پیش از صحنه آخر است. با همین نیکمت فلزی را گرفته‌ایم تا برای عکس یادگاری پایانی آماده شویم. بعد از یازد
khajehpoor: ای صبح تازه همچنان در تاریکی‌ام به پیش می‌روم.
khajehpoor: دخترم ده ساله شده، می‌شه در مورد دنیای دختر داشتن نوشت اما من هنوزم هم باور نمی‌کنم که یک دختر ده ساله دارم که بزرگ شده و به همین زودی نوبت نوجوانی‌اش می‌شه و احتمالا با هم دعواها داشته باشیم سر اون کارهایی که باید و‌می‌خواد بکنه. اون دنبال راه خودش می‌گر
khajehpoor: بازخوانی یادداشتی که ده سال پیش نوشتم. تیتری که خیلی بهش انتقاد شد ولی پاش ایستادم و الان بهتر می‌شه درباره‌اش قضاوت کرد. #روزگراش
khajehpoor: مرگ با فراموشی همزاده و گرنه آدمی چطور می‌تونه به زندگی ادامه بده؟ این عکس مجید از گوشه مراسم تکان‌دهنده‌ترین عکس امروز برای من بود. اشک‌ها نیستند که مرگ رو نشون می‌دن، فراموشیه خود مرگه و چاره‌ای از فراموشی/مرگ نیست، برای ادامه دادن.
khajehpoor: اینچنین سرد، این‌چنین مه‌آلود باز هم ایستاده‌ایم
khajehpoor: هفته‌ها منتظر همین سلام ساده می‌ماندیم و یک #نامه‌ بارها و بارها خوانده می‌شد تا ماه بعد و سال بعد که شاید نامه دیگری برسد یا نرسد. دلخوش به همین سلام‌ها بودیم که حالا زیر گرد و خاک سرعت گم شده است. شتاب داریم برای پاسخ شنیدن و صبر دوستانه، صبر عاشقانه دی
khajehpoor: اگر می‌خواستم درباره تک‌تک‌شون بنویسم هزار هزار خاطره هجوم می‌آورد. به یک عکس کلی کفایت کردم از کارت‌هایی که در کودکی سرمایه من بود و هز کدام از آن‌ها یک تکه از وجود و ذهن و آنچه هستم را ساخته است. اولین آشنایی من با دانستن نه با کتاب که بلکه با همین بازی
khajehpoor: روز خبرنگار امسال برای ما تحت تاثیر اظهار لطف رییس شورا به گریشنا و دادن لقب «لجن‌پراکن» بود. ‌ دست ما به حسنی که نمی‌رسید ولی در و بعد از مراسم روز خبرنگار با باقرزاده گفتگوی چالشی داشتیم که طبق معمول به خبر تبدیل نشد. ‌ این دست‌اندارها از رفتن به دادگاه
khajehpoor: مسعود هم پدر شد و البته این عکس ارتباطی با فرآیند پدر شدن مسعود ندارد و مربوط به پیش مراسم روز خبرنگار است. با اضافه شدن لیام به خانواده مسعود، دیگر همه ما دوستان هر کدام یکی دو یا سه بچه داریم و باید قبول کنیم ایام شباب گذشته است. عکس و قاب از @abdolmaji
khajehpoor: یک از بازی‌های من، #بازی ساختن برای بچه‌ها ست. نیمه شب گذشته بود و کیمیا حوصله‌اش سر رفته بود. یک بازی یک نفره می‌خواست .چند گزینه پیش‌نهاد دادم و رد کرد آخرش به یک بازی رسیدیم. یک کلمه شش حرفی بهش دادم که هر چی می‌تونی کلمه سه و چهار و پنج و شش حرفی بساز
khajehpoor: زندگی این شکلیه لگدی که نصف شب به پهلوت می‌خوره و بیدار می‌شی. پتویی که تنظیم می‌کنی روی دو یا سه نفرتون باشه و صبحی که خودت رو آروم از بین بچه‌ها بیرون می‌کشی تا اونا بخوابن و بری. زندگی اون تخت‌های باربی و اتاق‌های پر از استیکر اینستاگرامی نیست. همین‌کل
khajehpoor: مستند #میدان_جوانان مرور خاطرات مشترک بود. خاطراتی که آن را زندگی کرده بودیم و حتی می‌توان گفت آن سال‌ها ما را ساخت. مینا اکبری عکسی از روزنامه‌نگاران دوره اصلاحات را پی گرفته است و فیلمی ژورنالیستی و شخصی ساخته است. مینا اکبری گفت: آن چیزی که ما را در تح
khajehpoor: #گنار رو اگر برداشت نکنیم به این صورت زاد و ولد می‌کند. پوسته خاردار هر گل بنفش خوشرنگ می‌ترکد و دانه‌های سبز با بال‌های سفید به هر جا پراکنده می‌شود. کمی دیر رسیده بودیم و گنارها برای خوردن تلخ شده بود. چند گنار کوچک همه‌ی سهم ما بود. البته مادر می‌گفت گ
khajehpoor: بعد از مدت‌ها دوباره فرصت شد به تخت جمشید سر بزنیم. در یک ظهر جانسوز. به دلیل این که در سایت مکرم اعلام کرده بودند فقط تا ساعت ۱۷ وقت بازدید است ریسک نکردیم ولی مثل این که بازدید تا غروب ادامه داشت. عکس را همسر گرانقدر گرفته است. تخت جمشید برای من یادآور
khajehpoor: قرار بود مثل آدم وایسیم و همراه با حافظ یک عکس با حافظ بگیریم. نتیجه این شده قبلا گفته بودم عاشق شدن یک شغل تمام وقته که من وقت‌اش رو ندارم. به اون لیست شغل‌های تمام وقت بچه‌داری رو هم اضافه کنید که گریزی ازش نیست.
khajehpoor: ساعت ۲:۳۰ نیمه شب حرکت کردیم تا صبح به دریا برسیم. وقتی رسیدیم آفتاب تازه سر بر آورده بود و در پارک‌ساحلی هیچ کس نبود تا ساعت ۱۰ هم به جز تک و‌ توک ماشین‌هایی که به انتهای پارک می‌رفتند کل ساحل مال خودمان بود. ساحل سه بخش داد. یک اسکله پر از قایق و لنج، ب
khajehpoor: دیدن یک استاد بعد از ده سال آنقدر هیجان‌انگیز است که دلت بخواهد فرصت بیشتری برای گفتگو باشد. اما اگر آن استاد الان مشاور وزیر باشد ترجیح می‌دهی وقت در خدمت اداری‌ها باشد تا از مسائل شهرهای خودشان بگویند. ‌‌ ‌ وقتی تحصیل در دوره کارشناسی ارشد مدیریت رسانه
khajehpoor: بچه که بودیم آتش نماد شب ادراری بود. شاید سنتی ساخته شده بود که بچه‌ها سراغ آتش و آتش‌بازی نروند. اما حالا آتش و شعله‌هایش برای بچه‌ها یک تجربه دور از دسترسه. البته برای ما همین طور بود و چاخانه اگر بگم ما با آتش و طبیعت بزرگ شدیم.
khajehpoor: حضور دو‌نفر از بازیگران پر تلاش نمایش گراش، در گروه بازیگری نمایش «پهلوان اکبر می‌میرد.» اتفاق فرخنده‌ای است. در فضای کوچک و‌ کم مخطب هنر نمایش در منطقه این همکاری‌ها لازم و ضروری است.
khajehpoor: کلاس مدیریت توسعه با استاد وردی‌نژاد در دانشکده مدیریت دانشگاه تهران ما دانشجویان اولین دوره کارشناسی ارشد مدیریت رسانه بودیم. گاهی دورادور سراغی از همکلاسی‌های قدیم می‌گیرم و البته از بعضی هم به کل بی‌خبرم. از آن دو سال به قدر کافی یادم گرفتم و تجربه‌ای
khajehpoor: یک حس دوگانه نسبت به درس دادن دارم.‌ از یک طرف از معلمی خوشم نمی‌آید این که یک چیز قطعی و مشخص را بخواهی در ذهن دیگران فرو کنی یا اصطلاحا ان‌ها را تربیت کنی. البته اضافه کنید لکنت زبان که آن جایگاه محکم و‌متعالی را سست می‌کند. از آن طرف عاشق به اشتراک گذا
khajehpoor: این عکس هیچ دلیل خاصی نداره. نه تولد این بشرهای توی عکسه نه این که تولدشون باشه موضوع مهمیه. نامزدی هم نکردن که آنزیم کبابولاز ترشح کنه. فقط بگم به نقش خودم توی این عکس راضی‌ام. عکس طبق معمول چند عکس اخیر از محید افشار @abdolmajid20
khajehpoor: همه می‌دونن من چقدر از عزاداری فراری و یا حتی متنفر هستم. عزاداری استیصال انسان برابر مرگه. در هر تشییع جنازه داریم مردن خودمان را تمرین می‌کنیم تا راحت‌تر آن را هضم کنیم. حالا از آن طرف ادبیات دست و پا زدن برای جاودانگی است. با وجود این که می‌دانیم مرگ د
khajehpoor: از این زوایه تا حالا چند تا عکس گذاشتم اما به من حق بدین. روزهای این طوری برای ما یک یا دور روزه که باید به اندازه یک سال ازش لذت ببریم. مثل یک آدم معمولی که یک روز خدا فقط شاهزاده است و نمی‌دونم باید این روز چه کار کنه و‌ حتی بلد نیست ازش لذت ببره.
khajehpoor: امروز نخستین روز باغچه‌دار شدن خانه ما بعد از دو سال و چهار ماه بود. البته این باغچه حاصل اصرار‌های چند ساله همسر گرانقدر و سلیقه @golestooir است و نقش من در آفرینش این باغچه در حد هویج بوده است. و البته بعدی این که معلوم نیست این پروژه چقدر دوام بیاورد.
khajehpoor: ‌ ۱۷سال پیش که آغاز قصه من و DNA ‌بود، دوستانم به حاج زینل می‌گفتند «کلاه شاپویی» و حاج زینل یا همون پدر زن آینده برای خودش ابهتی داشت. حالا بعد از ۱۷ سال فاصله سنی ما کمتر شده است و موضوعات بیشتری برای گپ زدن داریم و احتمالا به درک متقابل رسیده‌ایم. آدم
khajehpoor: چهارمین سفر به دبی تکمیل سفرهای قبلی بود. سفرهای ما هم بیش از آن که تفریحی باشد، کاری و علمی است. با این جمع مهندس به دعوت یک‌ مهندس گراشی در دبی به نمایشگاه #wetex2018 رفتیم. موضوع نمایشگاه برای من جذابیتی نداشت ولی فرم اجرا آموختنی زیاد داشت. این عکس حا
khajehpoor: از آن آدم‌هایی نیستم که خیلی عکس پروفایل عوض کنم و آن عکس کوچک گوشه صفحه را به صورت تابلوی اعلانات ببینم. در این ۱۷ یا ۱۸ سال که از خدا عمر مجازی گرفته‌ام بیشتر از چهار پنج عکس در خداتا جا و‌ مکان مجازی نداشتم. یکی نقاشی چند خط ساده بود که با کورل کشیده ب