Amir Mojiry:
دلگیری
Amir Mojiry:
خدایا به من جایگاهی بده که آن چه را بر من دیر میخواهی، زود نخواهم. و آن چه را زود میخواهی، دیر نخواهم. خدایا به من بینیازی برای خودم و یقین در قلبم و اخلاص در کارم بده. ...حتا لااحب تعجیل ما اخرت و لا تاخیر ماعجلت. اللهم اجعل غنای فی نفسی و یقینی فی قل
Amir Mojiry:
این نقاشی دیواری توی خیابون اصلی رضوانشهر بود. جلوتر که رفتم حکمتشو فهمیدم. نقاشیها اثر هنرمندای مبتلا به سندروم داون بود.
Amir Mojiry:
مرگ در یک قدمی ما بود - جادهی الموت قزوین، تابلوی روستای مرگ-
Amir Mojiry:
دیگران تو را به آن چه از دیگران متمایزت میکند میشناسند نه لزومن به ویژگیهای خوبت. برای همین است که به تو میگویند «گل قهر» هر چند بگویند چه زیبا! چه حساس! آخرش گل آشتی نمینامندت. هر چند زود آشتی کنی.
Amir Mojiry:
آن طرف تا ابد سبز است این طرف تا ابد قرمز... چه کنم با تقدیر؟
Amir Mojiry:
این گلدان هم پژمرد کسی آبش نداده بود. دستهات توی دستهام بود و بيدار شدم... میخواهم باز چشمهام را ببندم. سراسیمه ميآیی خودت را میسپاری به دستهای من. با تنت چکار کنم؟ - عباس معروفی-
Amir Mojiry:
وقتی ساعت چهار صبح بعد از یک جادهی پر پیچ و خم به آن جا رسیدیم، انگار به بهشت آمدهبودیم. - دریاچهی اُوان، الموت قزوین-
Amir Mojiry:
لازمه من هم عکس نتیجههای طوفان امروز رو بذارم یا خودتون میدونید من نیز هم بودم؟ البته مثل بسیاری از اکثر مردم من نیز از پشت شیشه و با حفظ فاصلهی لازمه، صحنه را دیدم. و من الله التوفیق
Amir Mojiry:
برنامهی میانمدتم اینه که توانایی برداشتن بارهای سنگینتر از حد معمول رو در خودم پرورش بدم و از ردهی انسانهای معمولی و میانمایه خارج بشم و به جمع مورچهها بپیوندم. پیام اخلاقی: به جای این که لقمهها را به اندازهی دهانتان کنید، دهانتان را به اندازه
Amir Mojiry:
ایران کشوری با سابقهی تمدنی ششهزار ساله است. این کشور در طول قرنهای متمادی شاهد مردمانی بافرهنگ و متمدن بوده است. با ورود اسلام به این کشور، فرهنگ اسلامی نیز در کنار فرهنگ ملی مردمان این سرزمین قرار گرفت. و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ایرانیان بیش از پ
Amir Mojiry:
حالا شايد فقط از دور، بلندقدتر باشي از آن بزرگ بدقواره. اما نگران نباش، سبز زيبا! حتا اگر آن غول، هزار قدم از تو به آسمان نزديک تر باشد، تو هزار هزار برگ بيش تر از او آسمان را مي فهمي. آسمان را، هوا را، نفس را.
Amir Mojiry:
من زنده ام هنوز و غزل فکر مي کنم... نمايشگاه کتاب گردي، بخش اول
Amir Mojiry:
گاهي هم که فشار کار همزمان با فشارهاي ديگر زياد مي شود، ياد اين صحنه ي رهايي از شائوشنگ مي افتم. جايي که رد از رئيسش براي دستشويي رفتن اجازه مي گيرد و رئيس مي گويد لازم نيست هر بار مي خواهي دستشويي بروي اجازه بگيري. البته زياد ربطي ندارد اما فشار است ديگر
Amir Mojiry:
امروز "اول اردي بهشت ماهِ جلالي" بود اما من حتا وقت نکردم کمي در آسمان خيره شوم چه رسد به اين که دنبال "بلبلِ گوينده بر منابرِ قضبان" و صداي آوازش بگردم و ببينم اصلن هست يا نه. گرچه قبلن هم که وقت مي کردم نمي گشتم. به قول او که گفت: وقتي بودي نفهميدم هستي
Amir Mojiry:
ما محکومانِ به پيروزي هستيم. سريع تر، سريع تر...
Amir Mojiry:
هيس! ساعت ها فرياد نمي زنند. مي خوايم بخوابيم
Amir Mojiry:
سوال کرد: زمين تشنه به دنبال آب مي گردد؟ و يا که آب، پيِ سيراب کردن همه است؟
Amir Mojiry:
آقاي مجيري در ادامه ي بازديدهاي عيدانه ي خود از باغ موزه مينياتور تهران بازديد کردند. ايشان ضمن تقدير از عملکرد مسئولان در جهت ترويج فرهنگ احترام به آثار ملي و جهاني ايران، بر لزوم توجه بيش تر به فرهنگ و اقتصاد تاکيد کردند. گفتني است در اين بازديد، يکي از
Amir Mojiry:
ما از ديدن ماشين هاي لوکس درباري نتيجه مي گيريم که شاه خيلي پولدار بوده است. شاه خيلي بي ادب بوده که اين همه پول خرج ماشين ها مي کرده است. اما خوبي اش اين است که ما يک بار در طول عمرمان اين همه ماشين خفن را از نزديک ديديم. - موزه ي خودروهاي تاريخي-
Amir Mojiry:
تهران حتا مي تواند زيبا باشد. اگر از بالا نگاه شود، اگر کسي در آن نباشد. - نماي بالاي برج آزادي-
Amir Mojiry:
دوست داريم که زندگان باشيم، دلخوشي هايي هم داشته باشيم تا گمان نکنيم در روزمرگي ها در حال مرگيم. هفت سين مي چينيم و فکر مي کنيم: کاش معجزه اي روي دهد. اما چه فايده که از اين همه سين، تنها سکه اش را مي فهميم و سود و سرمايه را. برق سکه زود کورمان مي کند. زو
Amir Mojiry:
آيا مي دانيد شبکه ي فاضلاب شهري تهران به زودي افتتاح مي شود و از آن پس فاضلاب ها از درون اين لوله ها حرکت خواهند کرد؟ عن و اين همه خوشبختي؟ محاله.
Amir Mojiry:
دکتر ما آن جراح دندانپزشکي است که هم ويکتورياست هم آزادي.
Amir Mojiry:
و من اين جا زندگي مي کنم. در کشور گلاب و عرقيجات و محسن چاوشي و عبدالمالکي و شيبا و ساندويچ سرد و افتخاري و همراه اول و نان لواش و شجريان و چي توز موتوري.
Amir Mojiry:
شايد بداني وقتي مي گويم دل تنگ شده بودم براي نماز شکسته خواندن، يعني چه. شايد بداني ذوق ديدن مسجد کنار جاده، يعني چه. شايد تو هم از شهري که مال تو نيست خسته شده باشي. حالم را، حالم را، شايد بفهمي
Amir Mojiry:
اما آن چه بيش از هر چيز دوست داشت تجسم کند برف بود. در کودکي بر فراز آتشفشان ايمبابورا طبرف ديده بود، همچون پوست گوسفندي بود که گذاشته باشند خشک شود، و گاهي رفتار شخصيت هاي رمان ها را گناهي نابخشودني مي دانست که روي برف راه مي رفتند بي آن که نگران باشند م
Amir Mojiry:
يه شعري بود از پوريا پورسرخ بود از پوريا عالمي بود چي بود مي گفت تو داري چاي مي خوري و يه مشت احمق هم توي خاورميانه دارند به هم نفت مي پاشند. آره خلاصه، همون. يه بحراني هم اين وسط بود فک کنم.
Amir Mojiry:
رسمش همين است. چيزي مي دهي که چيزي بگيري. مثل درخت که برگ هايش را مي دهد تا سفيدي برف را بگيرد، و سفيدي برف را مي دهد تا سبزي برگ هايش را بگيرد. آزادي ات را مي دهي تا عشق را بگيري يا عشق را مي دهي تا آزادي ات را. صبح زودت را مي دهي تا کاري بگيري، يا کاري
Amir Mojiry:
شما که غريبه نيستيد طوفان ديگري در راه است... چشمهايش #هایکو_کتاب #haikubook (من تازه با کار جالب هايکو کتاب آشنا شدم. عجب باحال است! از اين به بعد زياد مي گذارم از اين ها احتمالن. چون خوشم آمده!)